
باز هم داس ها تکان خوردنـد
تا کـه گیلاس ها تکان خوردنـد
آب خیـزی کثیف راه افـتاد
ناخـدا قعر اشتـباه افتـاد
تا به کـی نردبان بیاموزم؟
کی کمـی آسمان بیاموزم؟
تا به کـی دست و پا بجنبانیم
چند قرن اسـت در بیابانیم
این جهان طعم آب مـی خواهـد
این کویر انقلاب می خواهـد
پای مـن را دوبـاره پس بدهیـد
یک دریچه کمـی نفس بدهیـد
آه از ایـن روزگار افسـرده
یک پسر بچه شوکران خورده
با چنیـن عالمی کـه من دارم
یک قدم تا تلف شدن دارم
لا به لای تمام پستـی ها
من منم ها و خودپرستـی ها
یک نـفر اهل سوز می خواهم
مادرم را هنـوز می خواهم ... !
علیرضا آذر

نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران و ترانه سرایان
:: برچسبها: شعر علیرضا آذر علیرضا آذر دکلمه کادر شعر مادر شاعر شعر نو شعر سپید شاعر معاصر اشعار غزل قصیده دوبیتی دو بیتی شعر غزل شعر علیرضا آذر اشعار علیرضا آذر عشق یعنی علیرضا آذر
